آن زمان کــــــــــه(عاشقانه)
نوشته شده توسط : roya

آن زمان که خورشيد قلب من برای هميشه غروب کرد
آن زمان که خونی که در رگهايم جاری بود برای هميشه خشکيد
آن زمان که لبهايم برای هميشه بسته شد
آن زمان که افکارم من را تنها در ميان آسمان ر
ها کردند
آن زمان که تنها جسمم از ميان رفت روحم به پرواز در آمد
آن زمان من مرده ام
وشب هنگام برای يک بار و آخرين بار من را در خوابت ببين
ببين که چگونه تمام استخوانهايم و تمام افکارم در گمنامی وتنهايی پوسيدند
و من از ميان رفتند
و آن لحظه من تنها يک چيز دارم
و آن خداوند يکتاست که بيشتر از هميشه به او نزديک شده
اما آنگاه مطمين باش
که برای اولين بار از نبودن تو شادانم و افسوس گذشته را نخواهم خورد
زيرا در نبود تو خداوند را در کنار خود احساس می کنم
احساسی واقعی که از تمام وجودم سر چشمه ميگيرد
کوچهايی که ميان من و تو بود از فردا نگفت
از رويای زيبای دنيا نگفت
از سبزی دست های پر محبتت هيچ نگفت
کوچه ای ساکت بود بی خروش بی عشق بود
نميدانم چرا؟
کوچه ای که ميان من و تو بود زيبا نبود

 





:: بازدید از این مطلب : 284
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 26 / 6 / 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: